سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                                                 بسم رب الشهدا و صدقین

از شهدا خیلی حرف ها زده و می زنند، چون شهید در طول تاریخ بدون وابسته بودن به زمان و مکان، عقیده و مرام، قوم و نژاد، عزیز و قابل احترام بوده است، چه آن روزی که مردم به بت پرستی و الهه پرستی عقیده داشته یا اینکه پیامبران الهی قبل از رسول اکرم (ص) تبلیغ دین می کردند و نوید آمدن پیامبر بعد از خود را به یارانشان هدیه می کردند.

سوال اینجاست چرا شهدای تاریخ اسلام و بویژه آنان که به اهل بیت (ع) ایمان داشته اند عزیزترند؟

چرا شهدای انقلاب اسلامی ایران و دفاع مقدسمان دلرباتر هستند ؟ چرایی آن را می بایست بزرگان دین موشکافی کنند، امّا بنده در وسع خودم به عنوان خاطره و همراهی زمینی با تعدادی از شهدا می نویسم تا چه مقبول افتد و چه به نظر آید، و طبعاً به علت بضاعت کم عمق شناختم قابل نقد است. اما بر بزرگان تکلیف است درباره ویژگی های شهدا انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی ( دفاع مقدس) کتابها بنویسند، و از عوام گرایی و از افراط و تفریط درباره شهدا جلوگیری نمایند و یک بُعدی به مسئله نپردازند.

 و اما بعد : به قول سعدی علیه الرحمه:

                                           « قدر عافیت، کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید »

زمانی ما قدر واقعی شهدا را می دانیم که خود و جامعه را در ظرف زمانی و مکانی، موقعیت خاص دفاع مقدس و نوپایی انقلاب اسلامی قرار دهیم، و گرنه هر برداشتی و تحلیلی به خطا خواهد رفت، چرا که سؤال هایی برای آنان ایجاد می شود که با وسوسه هوای نفس و نگرش مادی به موضوع ، به انحراف خواهد رفت،

و بزرگ دانستن خود و اتکا به شخصیت و سن و سال باعث همان اتفاق صدر اسلام می شود که حتی پای اصحاب رسول خدا (ص) لرزید و از حضور در لشگر آماده به جنگ "سامة ابن زید" خودداری کردند و مورد لعن پیامبر خدا (ص) قرار گرفتند، آنان پیامبر را می دیدند و خطا رفتند ، ما که بیش از 1400 سال از ظهور اسلام می گذرد. چه باید بگوئیم.

پس بر ماست که با توجه به اصول و مبانی دینی و تقلید از مراجع ذیصلاح مذهبی راه درست را از غیر بشناسیم، که ذلیل نشویم یا با بی توجهی به بزرگان دین و سیره و سنت پیامبر (ص) و اولیاء الله همانند سلفیون ( وهابیون ) آلت دست دشمن نشویم و به اسم اسلام به کشتار انسانهای بیگانه بپردازیم، و در خدمت به دشمن و استکبار حتی مسابقه هم بدهیم، شاهد امثال این موضوع اتفاقات عراق است، که بجای مبارزه با دشمن واقعی به جان مسلمانان افتاده اند. چرا ؟!

در نتیجه شناخت راه و مبانی واقعی آن و نرفتن به دنبال سراب اصل غیر قابل انکار است. اگر با این دو پیشگفتار و ویژگی های شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بپردازیم. می توانیم شهدای خودمان را در ردیف شهدای صدر اسلام قرار دهیم؛ مگر نه اینکه آنان دنبال رو اسلام بودند تا شخصیت ها، مگر نه آنان برای دفاع از حریم اسلام و سرزمین بودند تا تهاجم، مگر نه اینکه آنان باطل ستیزی می کردند و مسائل حساس و پیچیده را به پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) می سپاردند، نمونه آن جنگ اُحد، پس از پخش شایعه شهادت پیامبر اکرم (ص)، صالحین چه کردند؟ یا این که امام علی (ع) در جنگ با خوارج چه کرد؟ موضع ائمه علیه السلام درباره جهاد محدود علیه حاکمین ظالم وقت چه بود؟

شهدای سرزمین اسلامی ایران همان ویژگی ها را دارند. محل شهادتشان، قبور متبرکشان، یاد و خاطره آنان دل هر انسان مؤمن و مسلمان را می لرزاند. به فرموده امام (ره)، شهدا راه صد ساله را یک شبه رفتند.

بله آنان عامل به عقیده بودند و آن هم پیرو محض ولایت منطبق بر اسلام ناب محمد (ص) برای اینکه بدانیم شهدا پس از گذشت سالها در دل مردم مؤمن و مسلمان ایران چه جایگاهی دارند، بر قبور آنها در روزهای پنجشنبه ها سر بزنیم و در ایام تعطیلات هر ساله به شلمچه، اروند کنار، هویزه، طلائیه و... مسافرتی داشته باشیم.

بله شهدای اُحد بعد از 1400 سال محل دیدار حجاج است، چون در کنار و رکاب پیامبر (ص) شهید شدند، امّا قبور و یادمان پیروان شهدای صدیق اُحد هم اینک میلیون ها بازدید کننده با چشم گریان و حسرت به دل دارد که آنان در آسمانند ما در زمینیم؟

ما مدیون شهداییم در این شکی نیست.

و نیز رهین هدایت و نجات بخش امام خمینی (ره) که روحش شاد.

امام راحل (ره)، با ایمان به معنویت، ما را از فضای تیره « شاه زدگی » رهایی داد و به فضای روشن و عطر آگین آزادی رساند.

شهیدان ما با ایمان راستین به اسلام و آیین دفاع دینی نیز - که یادشان همیشه سبز و جاوید باد - با خطی از خون، درسی به ما آموختند که در هیچ دانشگاه و کتابی یافت نمی شود، جز در « دانشگاه اسلام و دین » و سنگر « کتاب جهاد و شهادت » سوال اینجاست زندگی چه ارزشی دارد، اگر بیگانه بر انسان حکومت کند؟

شهدا را وقتی می توان شناخت که برای سوالات زیر پاسخ بیابیم؟

1- کدام بردگی بدتر از اینکه انسان و سرزمین عزیزمان، تحت سیطره سیاسی و نظامی استکبار باشد؟

2- کدام خاری بدتر از دیدن بیگانه در حریم پاک دین و وطنمان ؟

3- کدام خواری بالاتر از اینکه سربازان اجنبی و کافر در خانه و سرای شخصی مان را با خودرو بشکند و سر زده به حریم خانواده وارد شوند و ...

4- کدام بیچارگی از آن بالاتر که مسلمان زیر چتر کافر و استکبار ذلیلانه زندگی کند؟

5- و ....

پس جوان عزیز بنده این مطالب را برای پر شدن فضای وبلاگ و سایت و ... ننوشتم. بلکه حرف دلم برای عبرت آموزی و برگشت به تقید دینی بدور از اجتهاد شخصی و گروهی نوشتم. و اصراری بر قبول مقاله، دل نوشته و یا ... ندارم، مطالب را بر اساس تحقیق بر ترازوی دین، عقل، ظرفیت شخصیتی خودتان قرار بدهید و برداشت منصفانه از آن داشته باشید. یا اینکه آن را مطالعه نمی کردید چون دانستن تکلیف می آورد، یا برای آن حرکت کنید، یا اینکه آن را نقد کنید و استدلال بیاورید که غلط است.

و اما از شهدای دفاع مقدس سه خاطره را می نویسم بدور از احساس و افراط آنچه دیده ام می گویم !

الف ) خاطره پیروی از ولایت

پس از انجام عملیات والفجر 8 در منطقه فاو عراق ( منطقه عمومی آبادان ) گردان ما برای انجام مراحل بعدی عملیات در منطقه رأس البشه ( منتهی الیه خاک عراق ) برای آموزش و استراحت منتقل شد. در آنجا رزمایش انجام می دادیم، شهید ذبیح الله کرمیان معاون گردان، فرماندهی رزمایش را به عهده داشت، ایشان در ابتدای حرکت اعلام کرد اعضای گردان باید کلاه آهنی خود را بر سر بگذاردند، در حین رزمایش متوجه شدند که چند نفر کلاه بر سر ندارند، دستور داد رزمایش متوقف شود، و اعضای گردان را جمع کرد، و طی سخنان بسیار کوتاهی گفت: برادران عزیزم، امام حکم داده، گذاشتن کلاه آهنی در جبهه ها برای حفظ جان واجب است، امروز ما در جنگ هستیم و در حال تمرین خود سازی، اگر امروز خودتان اجتهاد کنید و برای حکم دینی و فتوا تحلیل و تفسیر کنید بدانید فردا روز از ولایت جلو می افتید و غرق خواهید شد یا عقب می مانید و طمع گرگان می شوید . پس بر شماست حرکت منطبق بر ولایت ...

این برادر عزیز در عملیاتی که چند روز بعد در کارخانه نمک انجام گرفت، اردیبهشت سال 1365 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

ب) خاطره حسرت از بی توجهی:

پس از پذیرش قطعنامه 598 و اتمام ظاهری جنگ تعدادی از رزمندگان در پشت جبهه از پیام امام (ره) که در آن جملات خاصی بکار برده شده بود، گریه و ناله می کردند. در آن حین بنده چند نفری را دیدم که اصلاً به جبهه نرفته بودند و شدیدتر از رزمندگان ناله می زدند! سؤال کردم شما چرا ؟ گفتند: وقت امتحان تمام شد و ما مردود شدیم و باختیم. برای از دست رفتن فرصت گریه می کنیم. چند روز بعد عراق مجدداً به منطقه قصر شیرین و سرپل ذهاب حمله کرد و سر پنچه های کفار و استکبار یعنی منافقین نیز این را حمله ادامه دادند. فردای آن روز دنبال خیلی ها بودم که کجا هستند، با کمال تعجب دیدم صدها نفر به جبهه رفته اند و پس از گذشت دو ماه که برگشتند سؤال کردم جنگ که تمام شد چرا ماندید؟ پاسخ دادند: ماندیم که دیگر دیر به امتحان نرسیم حتی اگر ماه ها و سال ها پشت در محل امتحان باشیم.

پ) خاطره جبهه کجاست:

در تابستان سال 1364 یکی از هم محلی ها با بنده تصادفی برخورد کرد. از بنده سوال کرد:

راستی جبهه کجاست؟ چه مشخصاتی دارد؟ گفتم: جبهه مرزهای ایران و عراق است و بچه های محل خودمان در آنجا هستند، جبهه دیدنی است و قابل وصف نیست، مگر آن که خود به آنجا بروی و مشاهده کنی، ایشان از بنده خواست اگر برای جبهه رفتم او را همراه خودم ببرم، به عللی آن روز بنده با اکراه خواست او را پذیرفتم و قول صریح به وی ندادم. مسئله را با فرمانده بسیج در میان گذاشتم، فرمانده بسیج به بنده گفت: نمی خواهی به بچه ها (منظور رزمندگان محل خودمان ) سر بزنی؟ گفتم : چرا دلم برایشان تنگ شده است. اگر اجازه بدهید حتماً می روم. ایشان برای ما مجوز گرفت و با وی که هم اکنون جزء شهداست به جبهه با هدف بازدید مسافرت کردیم.

وقتی به منطقه عملیاتی رسیدیم ایشان رفت و آمد، عبادت، شوخ طبعی، ایثار، زندگی در یک سنگر بسیار کوچک، نداشتن امکانات پیشرفته و ... را دید، مدام گریه می کرد و می گفت: به گذشته ام، حسرت می خورم. فلانی اگر مقدور است هماهنگ بکنید من بمانم، بنده با توجه به ملاحظات و همچنین محدودیت هایی که برای اعزام انفرادی افراد بود، پاسخ مثبت ندادم تا اینکه به شهر خودمان برگشتیم، ایشان چند عکس با رزمندگان در آنجا گرفت که یکی از آن عکس ها، در همان جا به عکس شهادت معروف شد. این شهید و دو نفر دیگر از رزمندگان که هم کلاس ایشان بودند. با وی عکس گرفتند و هر چه بنده اصرار کردم دیگران در این باشند هر سه قبول نکردند، گفتند: این عکس شهادت است و ما به فاصله چند ماه از هم شهید می شویم. پس کسی حق ندارد در این عکس باشد. پس از چند روز از بازدید وی به جبهه اعزام شد در چند عملیات از جمله والفجر 8 شرکت کرد و در آن جا به شهادت رسید.

آن سه نفر شهیدان، همّت علی رجبی ، خلیل الله صفایی ، عبدالرضا سالم ، از شهدای گرانقدر شهرستان اسدآباد هستند.

و در پایان :

           بیائید شکرگذار این نعمت باشیم که نه تحت سلطه شرقیم و نه تحت سلطه غرب.

           نه باج به کسی می دهیم ، نه سیاست ما را در آنسوی مرزها تعیین می کنند.

           نه آقا بالا سری داریم که جز به اراده او آب هم ننوشیم.

           ما امر خدا را به جان می خریم.

           فرمان آسمان و دستور دین، برای ما تکلیف می کند.

           و چه افتخاری بالاتر از این؟!

البته برای این سربلندی و شرف، بهای سنگین هم پرداخته ایم، که صد البته می ارزد، کدام عزّت و آبرو و افتخار است که «ارزان» یا رایـگان بدسـت آید؟...

آحاد مردم ایران و به ویژه ایرانیان وطن دوست و شجاع از هر قوم و نژاد یا دین و مذهبی در طول تاریخ، تلخی و شیرینی ها را می دانند، امّا شیرینی واقعی، حرکت پشت سر فقیه و رهبر هوشمند و عالیقدرمان است که باید بدور از هرگونه افراط و تفریط حرکت کنیم و دعا کنیم…..

اسلام ، پاینده باد، که چتری از عظمت بر سرمان گسترده است.

و بکوشیم تا پرچم عزّت بخش « لا اله الا الله » را دستهای ایمان و استقامتمان همواره در اهتراز نگه داریم.

ایمان ، عقل و عزمتان مستدام باد . انشاءالله

التماس دعا


نوشته شده در  پنج شنبه 86/7/12ساعت  8:49 عصر  توسط محمد 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شروع دوباره
[عناوین آرشیوشده]